جان خون شدن

لغت نامه دهخدا

جان خون شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) خون شدن دل. کنایه از شدت اضطراب. بی قرار شدن. بی تاب شدن.

فرهنگ فارسی

خون شدن دل یعنی بی قرار و بیتاب شدن

جمله سازی با جان خون شدن

الا ای جان خون ریزم همی‌پر سوی تبریزم همی‌گو نام شمس الدین اگر جایی تو درمانی
خسته جان خونین جگر خاطر نژند پور در زنجیر و دختر در کمند
آنک از نازش دل و جان خون بود چونک آید در نیاز او چون بود
واندران بتخانه درد عشق را جان خون آلود من پیمانه‌ای است
هرکه شد تسلیم، از تیغ حوادث برد جان خون چو می‌میرد خلاص از زخم نشتر می‌شود
دل و جان خون من چون جان گرفتست درون جان من جانان گرفتست