تکلیف کش

لغت نامه دهخدا

تکلیف کش. [ ت َ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) زحمت کش. فرمانبردار. که رنج وسختی تحمل کند. که زحمت کشد و رنج برد:
بدهم این زر را بدین تکلیف کش
تا دو سه روزی شود از قوت خوش.مولوی.رجوع به تکلیف و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) زحمت کش رنجبر.

جمله سازی با تکلیف کش

تورا دانش به تکلیف است و نادانی طبیعی، زین همی با تو بسازد جهل چون با جهل درسازی
شدت تکلیف و طاعت را از ایشان رفع کرد بر دل احباب نقش طاعت ایشان کشید
مکن تکلیف سیر کوچه و بازار مجنون را که این دیوانه با سودای خود بازارها دارد
و حیض سبب بلوغ است بدلیل آنکه رسول خدا (ص) حیض نشان تکلیف کرد، و تکلیف نشان بلوغ است. و ذلک فی‌
در دوره جمهوری اسلامی حجاب در مدارس دخترانه برای دختران زیر سن تکلیف شرعی نیز لازم است و حتی در مدارس دخترانه که مردی حضور ندارد دختران را ملزم به رعایت حجاب می‌کند.
«شخصیت بزرگی که در ارائهٔ تعالیم سنتی و غنی شرق عهده‌دار مسئولیت بسیاری بود رنه گنون بود؛ مردی که خود سنت او را برای این تکلیف برگزیده بود و کسی که رسالت عقلانیِ توأم با ویژگی فرافردی را به ثمر رسانید.