تسلی کردن

لغت نامه دهخدا

تسلی کردن. [ ت َ س َل ْ لی ک َدَ ] ( مص مرکب ) آرامش دادن. آرام کردن:
آنچنان عشق تو، بدخوی برآورد مرا
که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا.صائب ( از آنندراج ).اسیر ناز تو گردداثر بس است تغافل
به یک جواب تسلی کند هزار جوابش.شفیع اثر ( ایضاً ).در قفس دل را به نومیدی تسلی کرده ام
بوی گل گر بر مشامم میخورد جان میدهم.محسنای شیرازی ( ایضاً ).

فرهنگ فارسی

آرامش دادن آرام کردن

جمله سازی با تسلی کردن

بسیار سخت است باور کردن این حقیقت تلخ. بسیار سخت بود برای ما در طول سال‌های گذشته تصور آن دنیایی که در آن امام نباشد… آن جهان بی‌روحی، آن فضای افسرده‌ای، آن زندگی غم‌انگیزی که در آن امام و رهبری و مراد و معلم و مرشد و پدر و امید ما حضور نداشته باشد. پروردگارا ما در این مصیبت به تو پناه می‌بریم، از تو تسلی می‌جوییم، از تو کمک می‌خواهیم، به تو شکوه می‌کنیم. ای بقیةالله، ای حجه بن الحسن عسگری، تسلیت این مصیبت بزرگ رو به تو عرض می‌کنیم.
اگر چه مزد کار خود نمی دانم دو عالم را به انصافی مرا از خود تسلی می توان کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند فال شمع فال شمع