تراش خراش

لغت نامه دهخدا

تراش خراش. [ ت َ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش شکل و خوش نما. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خوش شکل و خوش نما.

جمله سازی با تراش خراش

بهرجوهری ساختندش خراش به ارزیز برخاست ازوی تراش
آیینه از تراش و خراش است پرضیا روشنگر طبیعت ما خلق عالم است
بود قلم رسته ز زخم تراش لوح هم آسوده ز رنج خراش
آخرالامر از این خراش و تراش بانگ مرگت شود به عالم فاش
ناخنه از دیده دل بر تراش ور نه به ناخن دل خود می خراش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فمبوی
فمبوی
میسترس
میسترس
کون کردن
کون کردن
فال امروز
فال امروز