بیمار پرسی

لغت نامه دهخدا

بیمارپرسی. [ پ ُ ] ( حامص مرکب ) پرسش احوال بیمار، که آن را بتازی عیادت خوانند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). عیادت. ( ناظم الاطباء ). عیادت مریض. زیارت مریض. عِیاد، عِیادَة، عُواد؛ بیمارپرسی نمودن. ( منتهی الارب ): عبدالواحد عامر گوید من و سفیان ثوری به بیمارپرسی رابعه درشدیم از هیبت او سخن ابتدا نتوانستیم کرد. ( تذکرة الاولیاء عطار ).

فرهنگ فارسی

پرسش احوال بیمار. که آنرا بتازی عیادت خوانند. عیادت. عیادت مریض.

جمله سازی با بیمار پرسی

💡 نمی پرسی نشان از حال بیمار که روزش چون و حالش بر چه سانست

💡 راست گر پرسی، شفا هم هست محتاج شفا امتحان کردم، چه بیماری که در صحّت نبود

💡 بیمار چه پرسی تو که بیمار نگشتی تیمار چه دانی تو که تیمار ندیدی

گواد یعنی چه؟
گواد یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز