ز آشفتگی به حلقهٔ جمعی رسیدهام کز حلقههای زلف تو تابی نداشتند
دستم ندهی و دست تابی بر من خورشید جهانی و نتابی بر من
روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست
در کوره غم تا نخورم سوزش و تابی بیرون ندهم همچو گل از گریه گلابی
رخ فرخ چرا می تابی از روم به عزم بام صبحم را مکن شوم