باز هم امدن

لغت نامه دهخدا

( باز هم آمدن ) باز هم آمدن. [ زِ هََ م َ دَ ] ( مص مرکب ) بهم آمدن. التیام یافتن:
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان برد سنان را.سعدی ( بدایع ).

جمله سازی با باز هم امدن

به ما چندی است بی مهر است آن مه رو چه خوش بودی اگر اندر میانمان باز هم صلح و صفا می شد
باز هم سرپيچى و نافرمانى ولى اين بار نه از جانب شيطان، كه از سوى آدم و حوا، وباز هم بررسى و محاكمه براى روشن شدن علت سرپيچى و گناه.
باختم عشق به آن روی و دلم برد ز دست تا برد بار دگر باز همان خواهم باخت
مشروحى در زمينه زيانهاى اين عمل داشته ايم، ولى از نظر اهميت موضوع باز هم لازم استمطالبى بر آن افزوده شود.
گر به صد پیراهن یوسف بپیچی باز هم با دماغ آشفتگی ها می برم بوی تو را
در 29 آذر ماه مجلس تشكيل جلسه داد. باز هم خيابانى و ديگر نمايندگان سخنرانىكردند و به رد اولتيماتوم راى دادند.