ایینه گون

لغت نامه دهخدا

( آیینه گون ) آیینه گون. [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) آینه گون.

فرهنگ فارسی

( آیینه گون ) ( صفت ) مانند آیینه رخشنده صافی.

جمله سازی با ایینه گون

عکس کرده مشتری بر گنبد آیینه گون چون عروس گل که لب خنده زند بر بوستان
تا فلک هر شب نماید حقه آیینه گون و اندر آن حقه هزاران زر و زیور می کشد
هر سحرگه گنبد آیینه گون برداشته صد هزاران صیقل پر نور یک آه ترا
آیینه گون سپهر بچندین هزار چشم جز عکس تو نظیر تو شخص دگر ندید
زانکه تا بر مردم دیده عروس باغ را حقه آیینه گون جلوه دهد مشاطه وار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال ورق فال ورق فال آرزو فال آرزو فال تاروت فال تاروت