الم الم

لغت نامه دهخدا

الم الم. [ اُ ل ُ اُ ل ُ ] ( اِ مرکب ) فوج فوج. ( فرهنگ رشیدی ). گروه گروه و فوج فوج. چه الم بمعنی فوج و گروه باشد. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). فوج در فوج. ( فرهنگ سروری ) ( فرهنگ خطی ) ( برهان جامع ). || پی درپی و زودزود. ( فرهنگ سروری ) ( برهان جامع ) ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ).

فرهنگ فارسی

فوج فوج. گروه گروه و فوج فوج

جمله سازی با الم الم

تن چون الم مشکل جان مانده حزین- تا روز شمار دانم شرف این دل اهلی بیقین- از دولت یار
کی ز جور دهر کم فرصت الم داریم ما چون تو را داریم از دشمن چه غم داریم ما
در جنون هم دستگاه‌ کلفت ما کم نشد ناله عریان است و دارد صد الم در آستین
نادان که از حقیقت آن آگهی نیافت پیوسته سینه پر الم و دیده پر نم است
اعدای تو را عمر ابد باد ولیکن با فاقه و فقر و الم و محنت زندان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چوسی
چوسی
مابه التفاوت
مابه التفاوت
خاطرات
خاطرات
فاسد
فاسد