اباد جای

لغت نامه دهخدا

( آباد جای ) آبادجای. ( اِ مرکب ) آباد بوم. آبادی:
بپرسید از آن سرشبان راه شاه
کز ایدر کجایابم آرامگاه
چنین داد پاسخ که آباد جای
نیابی مگر باشدت رهنمای.فردوسی.

فرهنگ عمید

( آباد جای ) جای آباد، آبادبوم، هر جای آباد که در آن آب و گیاه و مردم باشند: چنین داد پاسخ که آبادجای / نیابی مگر باشدت رهنمای (فردوسی: ۶/۱۶۷ ).

فرهنگ فارسی

( آباد جای ) آباد بوم آبادی

جمله سازی با اباد جای

نه آباد جایی و نه چاهی بر آب همه ریگ جوشیده از آفتاب
بدو گفت گوینده کای پاک رای من از نیمروزم وز آباد جای
همی تا بود دشت و آباد جای به ویرانی اندر مکن هیچ رای
تو تا بوده ای همچو گرگ و پلنگ نکردی در آباد جایی درنگ
نماند اندر آن کشور آباد جای مگر شهر و ایوان کشور خدای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال فنجان فال فنجان فال ای چینگ فال ای چینگ