جان اور

لغت نامه دهخدا

( جان آور ) جان آور. [ وَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) جاندار. ( ناظم الاطباء ). جاناور. جانور. رجوع به جاناور شود. || مردم بی عقل و بی شعور. ( ناظم الاطباء ). || ( نف مرکب ) آورنده جان.
جان آور. [ وَ ] ( اِخ ) شمال سیاه کوه افغانستان.، جاناور. [ وَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) جانور. ( ناظم الاطباء ). حیوان.زنده. پرندگان حی. جاندار. هرچه جان دارد از آدمی وغیر آن. ( شرفنامه منیری ). مطلق حیوان:
هر شب که نو برآیند از گردون
این اختران شوخ نه جاناور.مسعودسعد.شگفت این که با اینهمه زنده ام
تواند چنین زیست جاناوری.نظامی ( از فرهنگ ضیاء ).گه چو یوسف شاهدی از چاه بر تختی شود
گه چو آدم صورتی از خاک جاناور شود.سیدحسن غزنوی ( از بهار عجم ).

فرهنگ عمید

=جانور

فرهنگ فارسی

( جان آور ) شمال سیاه کوه افغانستان

جمله سازی با جان اور

عبداللّه گفت: بلى مولاى من، او از دنيا رفت و تا روز مرگش هم دشمن على عليه السّلامبود و حتى مردم را به كشتن على عليه السّلام دعوت مى كرد. اما او در روز مرگش، وقتىكه توبه كرده بود من و پسرعمويم سعيد را احضار كرد و به ما قسم داد كه كينه ودشمنى على را از دل بيرون كرده و هر گاه مشاهده نموديم كه كسى قصد جان اور را دارداز جان و دل از او دفاع كنيم. وقتى كه ما از دسيسهقتل على عليه السّلام طلع گشتيم، فهميديم كه آن شخص از اهالى مصر است و در اينشهر زندگى مى كند، با وجود آن كه او را نمى شناختيم عازم مصر شديم تا او را يافتهو از اين قصد شوم او را باز داريم وقتى به شهر فسطاط رسيديم بهترين راه پيداكردنآن شخص از طريق تماس ‍ با دوستداران على عليه السّلام كه در عين الشمس جمع مىشدند بود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
انس یعنی چه؟
انس یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز