لغت نامه دهخدا
بی سلیقگی. [ س َ ق َ / ق ِ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی سلیقه. بی ذوقی. بی مهارتی. عدم مهارت. ( ناظم الاطباء ).
بی سلیقگی. [ س َ ق َ / ق ِ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی سلیقه. بی ذوقی. بی مهارتی. عدم مهارت. ( ناظم الاطباء ).
بی سلیقه بودن.
💡 حاجب اوخاصبیک بن بلنگری که دارای نفوذ و قدرت زیادی بود و بیشتر امورسیاسی و مملکتی در دست اوبود ازجمله امیران امیرحسین جاندار بود را گرد هم آورد و به آنها گفت: «این سلطان رستگار نخواهد بود و شایسته سروری نیست جاهلی مغرور است که درهمه کارها ناتوان میباشد. باده گساری از کار سلطنت اورا منصرف ساخته از بی سلیقگی به جای خرمای تروتازه به خرمای مانده قناعت میکند کار راست ودرست به عقیده من اینست که اورا عزل کنیم و برادرش سلطان محمد را به سلطنت برداریم».امیران که میخواستند از سلطه بیش از حد خاصبیک بکاهند با خود گفتند شاید با آمدن پادشاه جدید قدرت او نیز کمتر میشود به همین دلیل پیشنهاد خاصبیک را قبول کردند.
💡 به گفته روزنامه خراسان در گریمهای مجموعه بی سلیقگی شده و گذاشتن نام گاگول روی یکی از شخصیت ها[توضیح ۱۰] میتواند باعث تکرار این اسم توسط کودکان شود. اما محتوای خوبی در هر قسمت وجود دارد.