او و شوهرش غزيه و دو پسرش عماره و عبدالله در احد شركت كردهبودند، زنى به نام ام سعد گويد: روزى به محضر نسيبه رفتم و گفتم: خالهجان جريان احد را براى من تعريف كن، گفت:اول روز در احد بودم مشك آبى همراه داشتم، بهرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم رسيدم، او با يارانش بود، و پيروزى بامسلمانان بود، چون اسلاميان از آن حضرت دفع مى كردم و تيراندازى مى نمودم، تاسيزده زخم برداشتم، زخم نيزه و شمشير، آنگاه در شانه اش جاى زخمى ديدم كه گودبود، گفتم: اين زخم را كدام كس زد؟ گفت: ابن قميئه چون مردم فرار كردند، ابن قميئهكه از كفار بود، آمد، نعره مى كشيد، محمد را به من نشان بدهيد، اگر او از دست من نجاتيابد، من نجات نيابم: دلونى على محمد، لانجوت ان نجى .