متحفظ

لغت نامه دهخدا

متحفظ. [ م ُ ت َ ح َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) پرهیزکننده. ( آنندراج ). || هشیار و بیدار و یادگیرنده. ( آنندراج ). آگاه و هوشیار و خبردار و کسی که خود را متنبه می کند و آگاه می سازد. || کسی که خاطرنشان می کند و به یاد خود می سپارد و یک یک را یاد می گیرد. ( ناظم الاطباء ). یادگیرنده. ج، متحفظین. و رجوع به تحفظ شود.

فرهنگ عمید

آگاه، هوشیار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پرهیز کننده. ۲ - هوشیار. ۳ - حفظ کننده یاد گیرنده جمع: متحفظین.

جمله سازی با متحفظ

پس سيّد فرمود: (سزاوار است كه انسان در هر دوشنبه و پنجشنبه محافظت كند به هرطريقى در طلب توفيق و مبادا كه در اين دو روز، خود رامهمل بگذارد در استظهار در طاعت و اينكه كوشش كند در سلامتى از اضاعت به قدر امكان.زيرا كه عقل و نقل هر دو اقتضا مى كند كه وقت عرض عبد بر سلطان، مستعد و متحفظ باشدبه خلاف غير آن از اوقات.)