قرام

لغت نامه دهخدا

قرام. [ ق ِ ] ( ع اِ ) بریدن جای بینی ستور.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الموضع الذی یقرم من انف البعیر. ( اقرب الموارد ). || پرده سرخ بانگار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جامه از پشم رنگین نگارش. ( منتهی الارب ). بمعنی پرده رنگین و منقش نیز نوشته اند. ( غیاث اللغات ). جامه از ابریشم رنگین نگارین. ( آنندراج ). || پرده تنک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( بحر الجواهر ). پرده باریک و تنک. ( غیاث اللغات ). || چادرشب. ( دهار ).

فرهنگ فارسی

تیمر.

جمله سازی با قرام

كشور پهناور اوزون حسن، محدود است به امپراتورى عثمانى و قرامان، نخستين ولايتى كه به آن مى رسيم، تركستان است كه در حدود ناحيه ى حلب به سرزمين سلطان عثمانى متصل مى شود، پايتخت و مقر حكومت ايران، تبريز است كه اوزون حسن آن را به مدد بخت سازگار و نه با قدرت نظامى بيش تر، از چنگال جهانشاه درآورد و سپس او را به هلاكت رساند، آخرين ولايتى كه به آن مى رسيم شيراز است، كه به مسافت بيست و يك روز مسافرت از تبريز و در جهت مشرق، جنوب شرقى آن قرار دارد (312).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ممنون
ممنون
ایده آل
ایده آل
قیز
قیز
شیمیل
شیمیل