فیز

لغت نامه دهخدا

فیز. [ ی َزز ] ( ع ص ) آنکه گوشت ساق وپی او سخت باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

آنکه گوشت ساق و پی او سخت باشد

جمله سازی با فیز

زین و زان چند بود برکه و مه؟ مر ترا کشی و فیزین و غنوج
بخش مرکزی مخ شامل غدد مغزی اصلی می‌باشد که در پردازش داده‌ها، کنترل سیستم هورمونی، به یاد سپاری، احساسات و عواطف و تقویت سیگنال‌های عصبی نقش مهمی ایفا می‌کنند که شامل غدد اپی فیز، لیمبیک، هیپوتالاموس، تالاموس و… می‌باشد.
داده‌ها از داده‌ها برگرفته از نیروی هوایی آمریکا، بوئینگ، مجله هوا و فضا, و فیز دات ارگ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قرین رحمت
قرین رحمت
آموزگار
آموزگار
ادعیه
ادعیه
کاپل
کاپل