لغت نامه دهخدا
غورباغه. [ غ َ/ غ ِ ] ( ترکی، اِ ) قورباغه. رجوع به قورباغه شود.
غورباغه. [ غ َ/ غ ِ ] ( ترکی، اِ ) قورباغه. رجوع به قورباغه شود.
= قورباغه
قورباغه
💡 ديدم غورباغه به خشكى رسيد و عقرب از پشت او به خشكى آمد. من دنبالش مى رفتم، تابه زير درختى رسيدم، مردى را ديدم كه در زير سايه درخت خفته بود و مارى سياه قصداو كرده بود كه او را نيش بزند، كه ناگاه عقرب بيامد و نيشى بر پشت مار زد و او راهلاك كرد.
💡 4 - مست حق شناس شد (ذوالنون مصرى ) گويد: وقتى از شهر مصر بيرون آمدم تا ساعتى در صحرا سيرىكنم. بر كنار رود نيل راه مى رفتم و به آب نگاه مى كردم. ناگاه عقربى ديدم كه باسرعت مى آمد. گفتم: به كجا خواهد رفت ؟ چون به لب آب رسيد غورباغه اى بر لب آبآمده بود و آن عقرب بر پشت او نشست و غورباغه شناكنان حركت كرد. گفتم: حتما سرىدر اين قضيه است، خود را بر آب زدم و بهتعجيل از آب گذشتم و به كنار آب آمدم.
💡 پس عقرب آمد به لب آب، بر پشت غورباغه نشست و از اين طرف به آن طرف آب رفت.
💡 (ذوالنون مصرى ) گويد: وقتى از شهر مصر بيرون آمدم تا ساعتى در صحرا سيرىكنم. بر كنار رود نيل راه مى رفتم و به آب نگاه مى كردم. ناگاه عقربى ديدم كه باسرعت مى آمد. گفتم: به كجا خواهد رفت ؟ چون به لب آب رسيد غورباغه اى بر لب آبآمده بود و آن عقرب بر پشت او نشست و غورباغه شناكنان حركت كرد. گفتم: حتما سرىدر اين قضيه است، خود را بر آب زدم و بهتعجيل از آب گذشتم و به كنار آب آمدم.
💡 گفتم: از اين حرفها نزن، نگاه به اين مار كن. چون مار را ديد دست بر سر خود زد وگفت چه اتفاقى افتاده است ؟ تمام قضيه عقرب و غورباغه و مار رانقل كردم چون اين لطف حق را درباره خودش بشنيد و ديد: