غم پرورد

لغت نامه دهخدا

غم پرورد. [ غ َ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب ) آنکه پیوسته در غم و اندوه باشد. غم پرور:
در باغچه عمر من غم پرورد
نه سرو نه سبزه ماند نه لاله و ورد
بر خرمن ایام من از غایت درد
نه خوشه نه دانه ماند نه کاه و نه گرد.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه همیشه در غم و اندوه باشد پرورده غم.

جمله سازی با غم پرورد

ای وصالت آرزوی جان غم پرورد من در فراقت شد بگردون آه دودآلود من
شد جان غم پرورد من دور از مه شبگرد من بهر علاج درد من باید مسیحای دگر
بادم سرد و رخ زرد و دل غم پرورد نتوانم که دمی درد تو پنهان دارم
عاشقان دردش طلب دارم مرا همدرد کیست آنکه دارد در غم او جان غم پرورد کیست
ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من کرده آشوب غمت تاراج خواب و خورد من
نگه از گوشه چشمان او مستانه می خیزد برای پرسش دلهای غم پرورد می آید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال میلادی فال میلادی فال چوب فال چوب فال تماس فال تماس