طاغ

لغت نامه دهخدا

طاغ. ( ع اِ ) تاغ. طاق. غضاة. درختی است. ( منتهی الارب ): الا ان اﷲ عزوجل قد لطف بهم فی الحطب و ارخصه علیهم حمل عجلة من حطب الطاغ و هو الغضاء بدرهمین. ( معجم البلدان ذیل کلمه خوارزم ). عرفطة صلعاء؛ طاغ که سرهای شاخ وی رفته باشد. ( منتهی الارب ). || هیزم. رجوع به طاق شود.

فرهنگ فارسی

غضائ یا طاغ که سرهای شاخ وی رفته باشد.

جمله سازی با طاغ

موسی ما طاغی نشد، وز واسطه ننگش نَبُد چون عاشقی درمانده، بر وی چه دندان می‌کشی؟!
روز صفین و به خندق به سوی ثغر جحیم عاصی و طاغی را تیغ علی بود مشیر
خرسند شو به ملکت خرسندی ازوجود خاسر شناس خسرو و طاغی سمر طغان
سـپـس مـى افـزايـد: (بـلكـه آنـهـا قـومـى طـغـيـانـگـرنـد)(بل هم قوم طاغون ).
به حکم شرعش کافر مدان به یک زلت ز روی عفوش طاغی مخوان به یک طغیان
قصد قتال قوم طاغی کردی بر قتل خود بستی میان ای مادر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میسترس یعنی چه؟
میسترس یعنی چه؟
صعود یعنی چه؟
صعود یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز