صراخ

لغت نامه دهخدا

صراخ. [ ص ُ ] ( ع اِ ) فریاد آواز. آواز سخت. ( منتهی الارب ). خروش. ( مهذب الاسماء ). صیاح. بانگ. آوا. || ( مص ) بانگ کردن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).
صراخ. [ ص َرْ را ] ( ع ص ) بسیار بانگ. || ( اِ ) طاوس. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

فریاد، آواز بلند، خروش.

فرهنگ فارسی

از صراخ بسیار بانگ

جمله سازی با صراخ

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آن چنان به كودكان مهر مى ورزيد كه حتى درحال نماز تحمل شنيدن گريه آنان را نداشت و آن حضرت در اين گونه موارد، به خاطركودكان از طول دادن نماز خوددارى مى كرد. امام صادق عليه السلام فرمود: روزى آنحضرت دو ركعت آخر نماز ظهر را كوتاه خواند، بعد از نماز عده اى از علت آن پرسيدند؛پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اء و ما سمعتم صراخ الصبى؛(65) آيا گريهكودك را نشنيديد؟
صلى رسول الله - صلى الله عليه وآله - الظهر و العصر فخفف الصلاة فىالركعتين فلما انصرف... قالوا: خففت فى الركعتين الاخيرتين؟فقال لهم: او ما سمعتم صراخ الصبى؛
پاسخ همه اين چراها، فقط اين جمله بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله به آنها فرمود: اما سمعتم صراخ الصبى
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پاداش
پاداش
ارکان
ارکان
فاب
فاب
فمبوی
فمبوی