شکنجه کردن

لغت نامه دهخدا

شکنجه کردن. [ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سیاست کردن. تعذیب کردن. عقوبت کردن با کیستار. ( ناظم الاطباء ). باهکیدن. عقاب. تعذیب. ( یادداشت مؤلف ). رنجانیدن و تنگ نمودن کسی را. ( غیاث ) ( آنندراج ):
عزمش همی شکنجه کند کعب کوه را
تا گنج زرفشان دهد اندرخور سخاش.خاقانی.بس شکنجه کرد عشقش بر زمین
خود چرا دارد ز اول عشق کین.مولوی.گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی. ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) شکنجه دادن.

جمله سازی با شکنجه کردن

💡 از سوی دیگر، دوور همچنان پنهانی به شکنجه کردن الکس جونز ادامه می‌دهد، کسی که الکس بودن را انکار می‌کند و ادعا می‌کند از مارپیچ فرار کرده‌است. دوور، زن عموی الکس، هالی را ملاقات می‌کند. کسی که می‌گوید او و همسرش خیلی مذهبی بودند تا زمانی که پسرشان به خاطر سرطان درگذشت.

💡 استروفیل در سونت شماره ۴۱ از استال تشکر می‌کند که با شکنجه کردن، الهام‌بخش او بوده‌است.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
دایر شدن یعنی چه؟
دایر شدن یعنی چه؟
اورگیم یعنی چه؟
اورگیم یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز