لغت نامه دهخدا
شکسته وار. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) مریض. ضعیف. ناتوان.رنجور. بیمارگونه. ( از یادداشت مؤلف ):
گرم به گوشه چشمی شکسته وار ببینی
فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت.( ترجمه محاسن اصفهان ص 143 ).شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشانی داد.حافظ.