شکرفروش

لغت نامه دهخدا

شکرفروش. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ف ُ ] ( نف مرکب ) تاجر و فروشنده شکر. ( ناظم الاطباء ). آنکه شکر فروشد. که به فروش شکر پردازد:
پیرایه گر پرندپوشان
سرمایه ده شکرفروشان.نظامی.اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار
شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند.سعدی.شکّرفروش مصری دیگر شکر نیارد.سعدی.شکّرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وآن آستین فشانان.سعدی.شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را.حافظ.|| معشوق. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).

جمله سازی با شکرفروش

شکرفروش چنین چست هیچ کس دیده‌ست سخن شناس کند طوطی شکرخا را
دکان شکرفروش و آنگه ترشی برف و سرمای وآنگهی فصل تموز
فواره شکر شده منقار طوطیان شکرفروش من شکرستان کیستی
تلخکام آرزوی او به نقد جان خرد چون کند شکرفروشی لعلش از دشنام‌ها
کی باشد کین نبش بنوش تو رسد زهرم به لب شکرفروش تو رسد
اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت فال ورق فال ورق فال تاروت فال تاروت