لغت نامه دهخدا سنح. [ س َ ] ( ع مص ) سخن سربسته گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || برگردانیدن کسی را از آن رای. || آسان شدن شعر کسی. به آسانی آمدن شعر. || در گناه انداختن کسی را. || رسانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || از جانب چپ درآمدن. ضدبرح.سنح. [ س ُ ] ( ع اِ ) یُمن. برکت. || میانه راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).سنح. [ س ُ ] ( ع مص ) پیدا و هویدا شدن تدبیری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
جمله سازی با سنح هنگامى كه رسول خدا(ص ) وفات يافت، ابوبكر در خانه اش در سنح بود و بر بالينپيغمبر حضور نداشت. اما عمر كه در آنجا بود، مرتب مى گفت: هنگامى كه پيغمبر از دنيا رفت، ابوبكر در سنح بود، ولى عمر كه در آنجا حاضر بود،پشت سرهم مى گفت: