سماح

لغت نامه دهخدا

سماح. [ س َ / س ِ] ( ع مص ) جوانمرد گردیدن. ( دهار ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سخاوت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بخشیدن. ( غیاث ) ( منتهی الارب ). جوانمردی کردن. ( آنندراج ). || ( اِمص ) جوانمردی. ( دهار ). بخشش:
اگرهمیدون بحر مکارمی نه عجب
که خطهای کف تو است جویهای سماح.مسعودسعد.تا بگفته مصطفی شاه شجاع
السماح یا اولی النعما ریاح.مسعودسعد.|| ( ص ) زن جوانمرد. ( آنندراج ). || ( اِ ) نوعی از خانهای چرمین. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جوانمرد گردیدن. سخاوت کردن

فرهنگ اسم ها

اسم: سماح (دختر) (عربی) (تلفظ: samāh) (فارسی: سَماح) (انگلیسی: samah)
معنی: بخشندگی، سخاوت، مهربانی، آزادمنشی، بزرگ منشی، گذشت، بردباری، تسامح، بخشش

جمله سازی با سماح

اگر همیدون بحر مکارمی نه عجب که خط های کف تست جویهای سماح
سامانه سماح که مخفف عبارت «ساماندهی مشتاقان ایام حضور در اعتاب مقدسه» است توسط سازمان حج و زیارت با هدف دریافت روادید عراق جهت زائران مراسم اربعین شیعیان در شهر کربلا راه اندازی شده‌است.
ای که اندر شرب می ما را ملامت می‌کنی شرب می از رشد باشد زان کزو گیرد سماح
مهرش با جان قربن روحش در تن روان مکان بذل و نوال معدن جود و سماح
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ضیق وقت یعنی چه؟
ضیق وقت یعنی چه؟
حریص یعنی چه؟
حریص یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز