سر رسد

لغت نامه دهخدا

سررسد. [ س َرْ، رَ س َ ] ( اِ مرکب ) سربازی که در اول صف ایستاده باشد. ( یادداشت مؤلف ).

جمله سازی با سر رسد

شمع چو وقت دررسد خفته به بال وپررسد رفتن اگر به سر رسد زحمت پا که می‌برد
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
چون عمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ
کسی که باد خلاف تو دارد اندر سر رسد به خانهٔ آن ژاژ باد استیصال
ز خاک آستانش روی ما مشکل که برگردد اگر مانند اختر سر رسد بر آسمان ما را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال سنجش فال سنجش فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت