لغت نامه دهخدا
زهدی. [ زُ ] ( ص نسبی ) منسوب به زهد. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زهد شود.
زهدی. [ زُ ] ( ص نسبی ) منسوب به زهد. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زهد شود.
( صفت ) منسوب به زهد
💡 در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست
💡 رفتیم که در مدرسه زهدی بفروشیم حالی که نشد باده گلرنگ سلامت
💡 ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم.
💡 حریف ما شو ای صوفی که ذکر حلقه رندان به است از طاعت و زهدی که با روی و ریا باشد
💡 علمی که به کنه تو رسیدن نتوان زهدی که ز دام تو رهیدن نتوان
💡 زهدی چنان مزور از غایت ندامت در حلق پارسایان هم چون طناب گشته