زخم چشم

لغت نامه دهخدا

زخم چشم. [ زَ م ِ چ َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) زدن چشم. چشم زدن. نگاه بد چشم. چشم زخم:
مبادا چشم کس بر خوبی خویش
که زخم چشم، خوبی را کند ریش.نظامی.رجوع به چشم زدن، چشم زخم، و زخم شود.

فرهنگ فارسی

چشم زدن نگاه بد چشم

جمله سازی با زخم چشم

ای دل اندک نیست زخم چشم بد پس مگو بسیار چونت یافتم
تا ز زخم چشم بد یابد امان نور را بنمود در ظلمت نهان
چشم برق از اشتیاق خرمن من می پرد در پی آزار زخم چشم سوزن می پرد
تا ز سرو خوشخرامت دور گردد زخم چشم بسته بر بازوی شاخ از غنچه ها طومار گل
نگهدار این شه درویش خو را ز زخم چشم بد پیوسته یا هو
دست و تیغ غمزه بر قتل کسی بالا نرفت زخم چشم راحت از هم‌خوابی مرهم نداشت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خویشان
خویشان
گردی
گردی
مستقیم
مستقیم
بنت
بنت