رکی

لغت نامه دهخدا

رکی.[ رَ کی ی ] ( ع ص ) ضعیف و سست. گویند: هذا الامر ارکی من ذاک؛ یعنی سست و ضعیف تر است از آن. ( منتهی الارب ). ضعیف و سست. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ضعیف. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ رَکیَّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ رکیة به معنی چاهها. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجوع به رکیة شود.
رکی. [ رُک ْ کا ] ( ع اِ ) پیه زودگداز و از آن است مثل: شحمة الرکی؛ یضرب لمن لایعینک فی الحاجات. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

پیه زود گداز و از آنست مثل: شحمه الرکی یضرب لمن لا یعینک فی الحاجات

جمله سازی با رکی

سلطان وجیه دولت و دین آنکه در کفش آید ز برگ بید گه کین بلا رکی
غیر از رکی نماند ز ضعفم بر استخوان با من مگو که تیر بلا را سپر مشو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
انس
انس
متعاقبا
متعاقبا
شب دراز است و قلندر بیدار
شب دراز است و قلندر بیدار
موج
موج