رزم کوش

لغت نامه دهخدا

رزم کوش. [ رَ ] ( نف مرکب ) جنگجو. رزم آزما. رزمجو. جنگاور:
هزار دگر پیل پولادپوش
ابا چل هزار از یل رزم کوش.اسدی.من اینجا و او رزم کوش آمده ست
همانا که خونش به جوش آمده ست.اسدی.ندانی که چون او شود رزم کوش
زمانه به زنهار گیرد خروش.اسدی.

فرهنگ فارسی

جنگجو رزم آزما رزمجو جنگاور

جمله سازی با رزم کوش

بسی کُشته آمد ز هر دو گروه شد از رزم کوش دلاور ستوه
چون شنیدند آن یلان رزم کوش از فراز عرش پیغام سروش
زره پوش در صف شدی رزم کوش برون آمدی باز مصقول پوش
دو لشکر چه دریا به جوش آمدند به میدان کین رزم کوش آمدند
نه پیدا بُد از خون تن رزم کوش که پولاد پوشست یا لعل پوش
ندانی که چون او شود رزم کوش زمانه به زنهار گیرد خروش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
متمایز یعنی چه؟
متمایز یعنی چه؟
فاب یعنی چه؟
فاب یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز