دیگرم

واژه «دیگرم» در زبان فارسی به معنای چیزی یا کسی است که متفاوت یا متمایز از مورد نخستین باشد. این واژه می‌تواند به شخص، شیء یا زمانی دیگر اشاره داشته باشد و اغلب در موقعیت‌هایی به کار می‌رود که تفاوت یا جایگزینی مدنظر باشد. برای مثال، اگر گفته شود «این کتاب دیگرم را مطالعه کن»، منظور این است که علاوه بر کتاب نخست، کتاب دیگری نیز وجود دارد که باید بررسی شود.

از سوی دیگر، «دیگرم» معنای ترتیبی و جایگزینی نیز دارد. به این معنا که می‌تواند به کسی یا چیزی اطلاق شود که نقش دوم، قائم مقام یا هم‌رتبه دیگری را ایفا می‌کند. در این کاربرد، «دیگرم» نه‌تنها به تفاوت، بلکه به جایگزینی یا مکمل بودن نیز اشاره دارد و در مواردی مانند انتصاب نائب یا جانشین به‌کار گرفته می‌شود.

به‌طور کلی، این کلمه مفهومی گسترده دارد و می‌تواند شامل معانی نظیر «ثانی، عدیل، قرین» نیز باشد. این واژه در متون ادبی و روزمره برای بیان تمایز، ترتیب و جایگزینی بسیار کاربردی است. استفاده درست از آن به نویسنده یا گوینده امکان می‌دهد تا علاوه بر اشاره به تفاوت، رابطه میان دو موضوع یا شخص را نیز به‌روشنی بیان کند.

لغت نامه دهخدا

دیگرم. [ گ َ رُ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) مثل. نائب مناب. عدیل. قرین. قائم مقام. ثانی اثنین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و به این معنی لازم الاضافه است: و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، دیگرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت. ( تاریخ سیستان ). نصیرالدین دیگرم ابن سینا بود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || دیگر. دیگری. || کنایه از مطلق عدد و مقدار همچون: نسبت نخستین مؤلف شود از نسبت یکی از آن دو به میانه وز نسبت میانه به دیگرم. ( التفهیم ص 23 ). || وصف ترتیبی است همچون: «دیگرم سال ». ( التفهیم ص 514 ).
- دیگرم روز؛ فردا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): دیگرم روز صباح که گذشتند دیدند آن درخت انجیر خشک شده بود از بیخ. ( ترجمه دیاتسارون ص 288 ). دیگرم روز، میخواست عیسی بدرآید سوی جلیل. ( ترجمه دیاتسارون ص 44 ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) دیگر دیگری: [[ دیگرم روز میخواست عیسی بدر آید سوی جلیل... ]] ( انجیل پارسی ۲. ) ۴۴ - ثانی اثنین نظیر: [[ نصیر الدین دیگرم ابن سینا بود ]] توضیح: بمعنی اخیر لازم الاضافه است.

جمله سازی با دیگرم

امرؤالقیس گفت: «یا علی، دختری دارم به نام محیاة که او را به عقد تو درمی‌آورم و دختر دیگرم، سلمی را به فرزندت حسن و سومین دخترم رباب را به حسین می‌دهم.»
به چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرت ز بیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشب
وانکه او چون دیگران مدح و هجا هرگز نگفت پس مرنج ار گویدت من دیگرم تو دیگری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
منحرف
منحرف
باایمان
باایمان
دودول
دودول
کمینه
کمینه