دیده گاه

لغت نامه دهخدا

دیده گاه. [ دی دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) ( از: دیده + گاه، پسوند مکان ) دیده گاه. ( جهانگیری ). دیدگه.جای نشستن دیده بان باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ). جائی که دیدبان نشیند. ( شرفنامه منیری ). جای نشستن دیده بان است و میتواند که اینجا لفظ دید بدون «ها» بود. ( آنندراج ). رصدگاه. مرصاد. مرقبة. مرصد:
پدید آمد از دور گرد سپاه
غودیده بان آمد از دیده گاه.فردوسی.خروشی بلند آمد از دیده گاه
بگودرز کای پهلوان سپاه.فردوسی.چو از راه برخاست گرد سپاه
نگه کرد بینادل از دیدگاه.فردوسی.وزان پس خروش آمد از دیدگاه
که گرد سواران برآمد ز راه.فردوسی.سواران او را بدان دیده گاه
بر دیده بان دید مانده براه.اسدی.چو زی اژدها ماند یک میل راه
بدیدند بر ره یکی دیده گاه.اسدی.خروشی برآمد از آن دیدگاه
که فردا برآید ز ایران سپاه.جلالی.رجوع به دیدگاه شود. || منظره. چشم انداز.

فرهنگ عمید

= دیدگاه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - محلی که دیده بان از آنجا مراقبت و نگاهبانی میکند. ۲ - منظره چشم انداز.
دیدگاه.دیده گه.

جمله سازی با دیده گاه

سواران او هم بدان دیده گاه بَرِ دیده بان دیده مانده به راه
چو زی اژدها ماند یک میل راه بدیدند در ره یکی دیده گاه
بازآی از غمت چند خوناب دل ز دیده گاه آشکار ریزم گاهی نهان فشانم
بیدلانت، آگه از راز دلم هم نیستند کز تو هر یک دیده گاه دلبری ناز دگر
از دیده گاه پاشم درهای قیمتی وز طبع گه خرامم در باغ دلگشای
در آب دیده گاه شناور چو ماهی‌ای گه در میان آتش غم چون سمندری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مهوا
مهوا
کص
کص
لوتی
لوتی
کس کش
کس کش