لغت نامه دهخدا
دست کندن. [ دَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از افسوس و پشیمانی خوردن. ( برهان ). کنایه از دست گزیدن و افسوس و پشیمانی خوردن.( آنندراج ). دست بدندان کندن. دست به دندان گزیدن.
دست کندن. [ دَ ک َدَ ] ( مص مرکب ) کنایه از افسوس و پشیمانی خوردن. ( برهان ). کنایه از دست گزیدن و افسوس و پشیمانی خوردن.( آنندراج ). دست بدندان کندن. دست به دندان گزیدن.
کنایه از افسوس و پشیمانی خوردن
💡 مهمترین صنعت مردم این منطقه با دست کندن معدنهای نمک و سوار کردن این نمکها بر روی شتر است.