درگشاده

لغت نامه دهخدا

درگشاده. [ دَ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گشاده در. که در آن گشاده باشد. بی مانع و سد. باز. مفتوح:
درگشاده دیده ام خرگاه ترکان فلک
ماه را بسته میان خرگاه سان آورده ام.خاقانی.خانه او راکس درگشاده ندیدی و سفره اش سرگشاده. ( گلستان سعدی ).

جمله سازی با درگشاده

تو صفهٔ زرق درگشاده ما صافی عشق درکشیده
ز دولتش به هوا برگرفته بیند جای ز نصرتش به زمین درگشاده یابد در
آن صدف بی‌چشم و بی‌گوش است شاد در به باطن درگشاده منظرش
یکی گنجست در تو درگشاده هزاران جوهر اندر وی نهاده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حدس
حدس
نجورسن
نجورسن
ددی
ددی
همچنین
همچنین