کشنی

لغت نامه دهخدا

کشنی.[ ک ُ ] ( حامص ) گشنی. حالت فحل. رجوع به گشنی شود.
کشنی. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) بیشه. جنگل. جای درختان بسیار انبوه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
کشنی. [ ک ِ / ک ُ ]( اِ ) کرسنه. نوعی از غله باشد میان ماش و عدس که خوردن آن گاو را فربه کند. ( برهان ). گاودانه. کرشنه.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کشنج یربوز. ۲ - دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقل. یمانیه.
کرسنه. نوعی از غله باشد میان ماش و عدس که خوردن آن گاو را فربه کند.

جمله سازی با کشنی

از جرعهٔ خویش اگر به خاک افشانم دریای محیط از او به کشنی گذرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تاروت فال تاروت فال قهوه فال قهوه