خیلان

لغت نامه دهخدا

خیلان. [ خ َ ی َ ]( ع مص ) گمان بردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خیل و خَیل. خیلة. خَیلة خال.مخیلة. مخالة. خیلولة. رجوع به این مترادفات شود.
خیلان. ( ع اِ ) ج ِ خال. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خیلان. [ ] ( اِخ ) شهری است که لشکر ملک الان آنجا باشد. ( حدود العالم ).

فرهنگ فارسی

شهریست که لشکر ملک الان آنجا باشد

جمله سازی با خیلان

خسیس طبع به خیلان دون دون همت که از گلوی کبوتر برون کشند ارزن
ظاهربگ‌ در (۱۱۸۶ق‌/۱۷۷۲م‌) همراه‌ با گروهی‌ از جاف‌ها که‌ در جنگ‌ با والیان‌ اردلان‌ شکست‌ خورده‌ بودند، از ایران‌ به‌ «بانی‌ خیلان‌»، واقع‌ در کناره غربی‌ سیروان‌ عراق‌، کوچ‌ کردند و تحت‌ حمایت‌ پاشای‌ کرد سلیمانیه‌ درآمدند.[۶][۷][۸]
باب هجدهم: در ادویهٔ کلف و بهق و برص و وشم و نمش و برش و خیلان و رفع آثار جلد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال چای فال چای فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال اعداد فال اعداد