خورشید رخسار

لغت نامه دهخدا

خورشیدرخسار. [ خوَرْ / خُرْ، رُ ] ( ص مرکب ) خوب چهره. خوش چهره. خوبرو. جمیل:
بخواهش گفت کآن خورشیدرخسار
بگو تا چون بدست آمد دگر بار.نظامی.بشه گفتند آن خوبان فرخار
که شیرینست این خورشیدرخسار.نظامی.

فرهنگ فارسی

خوب چهره خوش چهره

جمله سازی با خورشید رخسار

دل از خورشید رخسار تو می‌سوخت به زیر سایه زلف تو بنشست
بود هر ذره زین خاک سیه، خورشید رخساری مبادا بر زمین از روی استغنا نهی پا را
نظربازی مرا گرم است با خورشید رخساری که آب از دیدنش در دیدهٔ تصویر می‌آید
دلی کو می پرد در حسرت خورشید رخساری نصیبش شبنم آسا دیدهٔ بیدار می باشد
تو را خورشید رخسار ای امیر کشور هستی بود از آسمان عالم هر ذره ای پیدا
نه چندانم ضعیف از دوری خورشید رخساری که تاب آرم گر افتد سایه بر من ز دیواری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
متمایز یعنی چه؟
متمایز یعنی چه؟
استیصال یعنی چه؟
استیصال یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز