خود شناس

لغت نامه دهخدا

خودشناس. [ خوَدْ / خُدْ ش ِ ] ( نف مرکب ) آنکه عارف بخود است. آنکه خود را شناخته و نقاط ضعف و قوت خود را دریافته است. مسلط بر نفس خود. واقف بخود.

فرهنگ فارسی

آنکه عارف بخود است آنکه خود را شناخته و نقاط ضعف و قوت خود را دریافته است مسلط بر نفس خود.

جمله سازی با خود شناس

گفتی که به ترک خود بگفتم آری اول باید که خود شناسی باشد
مرا گفت بو کن به بو خود شناسی چو مجنون عشقی و صاحب صفایی
حقیقت حق شناس و خود شناسی که در اعیان احمد باسپاسی
بندگی از خود شناسی شد تمام نیست مرد بی ادب صاحب مقام
قوم روشن از سواد سر گذشت خود شناس آمد ز یاد سر گذشت
خودی خود شناس اوّل حقیقت یقینت بازدان هان بی طبیعت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال آرزو فال آرزو فال انبیا فال انبیا فال تخمین زمان فال تخمین زمان