خمت

لغت نامه دهخدا

خمت. [ خ ُ ] ( اِ ) خم بزرگ. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خم بزرگ

جمله سازی با خمت

می طپد دل در برم مانند ماهی دور از آب زلف پرچین و خمت هر گه که شستی می کند
گر به سررشته مقصود رسیدی دستم دست در سلسله خم به خمت می‌بودم
دلم بدام سر زلف پر خمت ماند بصعوهٔی که گرفتار چنگ شاهین است
حاکی مطربان خمت به صدا هم در آن پرده هم بر آن آهنگ
گوید که شما را به چسان حال بکشتم اندر خمتان کردم و آنجا بنگشتم
توصیف آن دو طرّهٔ هم در خمت بود هرجا سخن ز حلقه و چین و شکن رود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال قهوه فال قهوه فال اعداد فال اعداد فال نوستراداموس فال نوستراداموس