خمت
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خمت
می طپد دل در برم مانند ماهی دور از آب زلف پرچین و خمت هر گه که شستی می کند
گر به سررشته مقصود رسیدی دستم دست در سلسله خم به خمت میبودم
دلم بدام سر زلف پر خمت ماند بصعوهٔی که گرفتار چنگ شاهین است
حاکی مطربان خمت به صدا هم در آن پرده هم بر آن آهنگ
گوید که شما را به چسان حال بکشتم اندر خمتان کردم و آنجا بنگشتم
توصیف آن دو طرّهٔ هم در خمت بود هرجا سخن ز حلقه و چین و شکن رود