خشکی دماغ

لغت نامه دهخدا

خشکی دماغ. [ خ ُ ی ِ دِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از جنون و دیوانگی و تندخویی بسرحد جنون.

فرهنگ فارسی

کنایه از جنون و دیوانگی و تندخویی بسرحد جنون.

جمله سازی با خشکی دماغ

تر می شود به نامه خشکی دماغ من برگ خزان رسیده مرا از چمن بس است
از بوستان به برگ خزان دیده ای خوشم تر می شود به نامه خشکی دماغ من
لبریز از می شفق کن ایاغ صبح از خشکی دماغ محور بر دماغ صبح
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
آهنگر
آهنگر
عزیز
عزیز
گاییدن
گاییدن
تمسک
تمسک