خشمین

لغت نامه دهخدا

خشمین. [ خ َ / خ ِ ] ( ص نسبی ) عصبانی. غضباک. غضب آلود. خشمگین. غضبناک. خشمناک. خشمین. خشمگین. آرغده. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

عصبانی غضباک

جمله سازی با خشمین

زان تیرهای غمزه خشمین که می‌زنی صد قامت چو تیر خمیده‌ست چون کمان
خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد
ترا برکتف و کش خوش رام و آرام مرا چون مار خشمین سخت و سرکش
شیر خشمینی و گر زخمی گراز از تو خواهم خواست کین گربه باز
دست خود خشمین ز دست او کشید چون ز گفت اوش درد دل رسید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کیری یعنی چه؟
کیری یعنی چه؟
علامت یعنی چه؟
علامت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز