حق گزاری

لغت نامه دهخدا

حق گزاری. [ ح َ گ ُ ] ( حامص مرکب ) ادای حق. شکران: و ذکر حریت و حق گزاری او بدان مخلد گردانیده اند. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

ادای حق

جمله سازی با حق گزاری

حق گزاری ز که باشد طمعم ؟ گر تو حقّ هنرم نگزاری
تو درمان کن که من در دوستداری نی‌ام دور از طریق حق گزاری
به زودی کامگاری بینی از من هزاران حق گزاری بینی از من
کاملان در راه خود خون خورده اند بندگی و حق گزاری کرده اند
به صد دستان به کار توست این باد تو را خود نیست خوی حق گزاری
اگر گوید برای حق گزاری روان سازم دو صد زرین عماری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
بیتابی یعنی چه؟
بیتابی یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز