جوج

لغت نامه دهخدا

جوج. [ جو / ج َ / جُو ] ( اِ ) پارچه گوشت سرخی باشد که بر سر خروس است. ( برهان ). پارچه گوشتی که بر سر خروس رسته بود. ( شرفنامه منیری ). تاج خروس. || علامتی را نیز گویند که بر سر طاقها و ایوانها نصب کنند تا خوش نما شود، و بفتح اول هم گفته اند. ( برهان ). آنچه برسر تیرهای خورد و یا بر سر تیرهای طاق و ایوان و امثال آن وصل کنند از جهت زیبایی. ( شرفنامه منیری ).

فرهنگ عمید

=اراک

فرهنگ فارسی

پارچه گوشت سرخی باشد که بر سر خروس رسته بود.

جمله سازی با جوج

جوجی خان پسر ارشد چنگیز خان بود و فقط یک خواهر داشت که از وی بزرگ‌تر بود. جوجی پس از فتح خوارزم به دشت قبچاق رفت و هنگامی که پدرش به زادگاهش برگشت پیش او رفت. جوجی خان پیش از فوت پدر، درگذشت.
باتو (زاده ۱۲۰۷ - درگذشته ۱۲۵۵ (میلادی) فرزند جوجی و نوهٔ چنگیز خان مغول بود. جوجی، فرمانروایی آسیای میانه را در اختیار داشت و به حکومت او، اردوی زرین گفته می‌شد.
محدث قمى - عليه الرحمه - در مفاتيح فرموده ((مسجد براثا)) از مساجد معروفه متبركهاست و بين بغداد و كاظمين واقع شده جوج در راه، زوّار غالبا از فيض آن محروم و اعتنايىبه آن ندارند با همه فضايل و شرافتى كه براى آننقل شده است.
مى گويد: (به همين جهت اى پسر آدم بايد ادعاى پيغمبرى كنى و به جوج بگويى سيدرب امروز در نزديكى سكناى شعب اسرائيل در حالى كه در امن هستند چنين گفته: آيا نمىدانى و از محلت از بالاى شمال مى آيى ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال کارت فال کارت فال انبیا فال انبیا فال ماهجونگ فال ماهجونگ