تهمتی

لغت نامه دهخدا

تهمتی. [ ت ُ م َ ] ( ص نسبی ) وهمی و بدگمان. ( ناظم الاطباء ):
قدسی به دلت هوای کام است هنوز
خوناب جگر بر تو حرام است هنوز
آسوده دلی تهمتی خویش مشو
در آب مزن کوزه که خام است هنوز.؟ ( آنندراج ).|| ناشایسته و فضیح. || مفتری و افتراکار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ماخوذ از تازی وهمی و بدگمان

جمله سازی با تهمتی

رفیع رای تو، بر من تغیری دارد به تهمتی که مرا اندر آن جنایت نی
عزیر خاطر آن پر هنر برنجیده ست به تهمتی که زمن نقل کرده اند اشرار
لب و دهانِ ترا تهمتی به هیچ زدند شکر شکن ز سخن مشکلیِ مسئله بین
جنبش عشق قدیم از خود به خود دیده مقیم در میانه تهمتی بر بلبلان انداخته
مرا که دامان از آفتاب پاک‌تر است سیاه رو نکند تهمتی و تکفیری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
امجق یعنی چه؟
امجق یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز