بیداد کیش

لغت نامه دهخدا

بیدادکیش. ( ص مرکب ) بیدادپیشه. ظلم کننده و ستم کننده. ( ناظم الاطباء ):
نشد باورش کآن دو بیدادکیش
کنند این خطا با خداوند خویش.نظامی.

فرهنگ فارسی

بیداد پیشه ٠ ظلم کننده و ستم کننده ٠

جمله سازی با بیداد کیش

اسیر از شکوه بیداد کیشان اینقدر دانم که غافل شکرم از دل بر زبان خشنود می آید
نشد باورش کاندو بیداد کیش کنند این خطا با خداوند خویش
به سردی گر فلک بیداد کیش است دل من، گرم از سودای خویش است
ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش خون چون من بی کسی آسان توان بردن ز پیش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قرین
قرین
شیمیل
شیمیل
بررسی
بررسی
گوت
گوت