بی وجه
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
جمله سازی با بی وجه
ای اشک چو آن رویِ نکو روزیِ مانیست بی وجه تو را در طلبش چند دوانم
برنج بازوی پر نفع کاسبان ضعیف بچین ابروی بی وجه خواجگان کبار
هر دم ز دهر روی بما می نهد غمی بی وجه ما شراب دمادم نمی خوریم
گر چه بی وجه بود عیب و ملامت کردن بی دلی را که بود آرزویت مستحبش
شاها وزرایی که امینان امیرند بی وجه مرا در پی خود چند دوانند
بی وجه نیست سرکشی زلف تو بدین سر سوی آفتاب چه در خور کشیده است