لغت نامه دهخدا
بدزیب.[ ب َ ] ( ص مرکب ) بدنما و نازیبا. ( آنندراج ). نازیبا. || بی ظرافت و بی نزاکت. ( ناظم الاطباء ).
بدزیب.[ ب َ ] ( ص مرکب ) بدنما و نازیبا. ( آنندراج ). نازیبا. || بی ظرافت و بی نزاکت. ( ناظم الاطباء ).
( صفت ) بی ظرافت نازیبا.
💡 سرتو که بد زیب دوش رسول (ص) تنت آنکه پرورد آنرا بتول (س)
💡 اگر بیتی از او بد زیب کاخ اندر زلیخا را دمی صد بار یوسف بهروی بشکست زندانش
💡 یکی سر بر آن نیزه بد جلوه گر که بد زیب آغوش خیرالبشر
💡 سرت را که بد زیب آغوش من همیشه بدش جای بر دوش من
💡 مرا چاهی که بد زیب زنخدان در آن چاهم کنون چون ماه کنعان