بامگاه

لغت نامه دهخدا

بامگاه. ( اِ مرکب ) گاه بام. هنگام صبح صبحگاه. ( فرهنگ نظام ). بامداد. ( آنندراج ). صبح. علی الصباح. ( ناظم الاطباء ):
به من شراب مپیمای بامگاه مبادا
که مست گردم و از دیدن تو بی خبر افتم.سنجرکاشی.|| فردا صبح. ( ناظم الاطباء ). اما این معنی مخصوص این نسخه است.

فرهنگ عمید

بامدادان، هنگام بامداد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) هنگام بامداد بامدادان.

جمله سازی با بامگاه

آستانش رفتمی هر بامگاه راستادش بردمی هر شامگاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
عندلیب
عندلیب
بی‌پروا
بی‌پروا
آموزگار
آموزگار
ایت
ایت