گهر سنج

لغت نامه دهخدا

گهرسنج. [ گ ُ هََ س َ ] ( نف مرکب ) مخفف گوهرسنج. که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو سنجد:
به ناسفته دری که در گنج یافت
ترازوی خودرا گهرسنج یافت.نظامی ( شرفنامه ص 50 ).من از آن خرده چون گهرسنجی
برتراشیدم این چنین گنجی.نظامی.رجوع به گوهرسنج شود.

فرهنگ فارسی

(صفت ) آنکه گوهر را سنجد جواهرسنج: گفت چندین نورد گوهر و گنج بر نسنجیده هیچ گوهرسنج.
که گوهر سنجد. که گوهر بترازو سنجد.

جمله سازی با گهر سنج

💡 یکی آنگوهر افروز گهر سنج که یکسر شبچراغم جوید از گنج

💡 به سیمین ساقش آن مار گهر سنج درآمد حلقه زن چون مار بر گنج

💡 مرا گفت ای سخنگوی گهر سنج چه پنهان کرده‌ای در کنج دل گنج؟

💡 داغشان باغ و رنجشان گنج است گنجشان از کرم گهر سنج است

💡 به نام نامداری شد گهر سنج که تیغش ملک را ماریست بر گنج

💡 رزقم همه از طبع گهر سنج آید گنجیم به هر قدم به پا رنج آید