نیرنگی
جمله سازی با نیرنگی
دوستان داد از سبکرفتاری عهد شباب شد به نیرنگی کز او آواز پایی برنخاست
هر مژه از نرگست گویا زبانی شد که هست بهر دل بردن در او افسون و نیرنگی دو سه
نسخهٔ موهوم امکان نقش نیرنگی نداشت اینقدر روشن سواد عبرتم از چشم خویش
نرگسش انگیخت نیرنگی که از یادش رود زلف اگر یادش ز کار درهم احباب داد
اهل صورت را برنگ، ارباب معنی را به بوی دل به نیرنگی ز هر کس می برد عیار گل